۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

اینجا تهران است

در جواب کسی که ندانست اینجا کجاست.

اینجا تهران است،
بزرگترین پایتخت شیعه‌ی جهان
جایی که عزا داران امام شیعیان و مرجع تقلید شیعه را می‌زنند و می‌برند و می‌کشند.
اینجا تهران است، جایی که عده‌ای حرف کسانی را باور می‌کنند که نمی‌گذارند جز صدای خودشان بلند شود.
جایی که عده‌ای فریب کسانی را می‌خورند که دروغ و فریب کاری بارزترین صفتشان است.
اینجا تهران است،
جایی که روزی شاهی بود که در محرم آدم نمی‌کشت!
اینجا تهران است،
کربلایی دیگر، که می‌توان به راحتی در آن یزید و کوفیان زمان را تشخیص داد.

۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

پریروز با میثم بحث می‌کردیم، به این نتیجه رسیدیم که منتظری تو همه‌ی این روحانیون سیاسی عاقبت به خیر شد، هیچ جایی نیست که بگیم اگه یه طور دیگه برخورد می‌کرد بهتر بود. دیروز شنیدیم که به رحمت خدا رفته. عذاب وجدان گرفتیم! اینم از بازیه روزگاره...

۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

عطسه‌ی بی‌موقع

ایشالا هیچ کس موقع مسواک زدن پای لپتاپش عطسش نگیره! :-((

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

اعتقادات و کارهای بزرگ

من آخرش نفهیدم چرا باید به اعتقادات کسی که به روح اعتقاد داره، رید!

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

مجید تنها نیست

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

What did exactly you mean

دیروز تو Google اشتباهی سرچ کردم "external m64ea limux" هیچی نیاورد، ولی گفت "Did you mean: external m64ea linux" با کلی امید گفتم آره، ولی بازم هیچی نیاورد. یکی نیست بگه آخه تو که بلد نیستی پیدا کنی واسه چی امید الکی می‌دی؟!

یاد اون جوکه افتادم که به طرف می‌گن: بلدی پیانو بزنی؟ میگه: والا من که نه، ولی یه داداش دارم که اونم بلد نیست!

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

داغون

و ای تمام مکانیزم‌های دفاعیِ من، به دادم برسید!

مبل خانه‌ی محصولی کشف شد



پ‍.ن‍. خبر مربوطه +

۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

همایش بین المللی بزرگداشت حضرت علی اصغر

اول که تو رادیو شنیدم باورم نشد، بعد سرچ کردم دیدم، درست شنیدم! 3 سال هم هست که برگزار می‌شه.

در این که این نوزاد شش ماهه‌ی امام حسین بسیار دردناک و ظالمانه کشته شده (به شهادت رسیده*) شکی نیست. اما واقعاً تو یه این همایش‌های بین‌المللی اندیشمندان اسلامی از سراسر دنیا جمع می‌شن که چیو بزرگ بدارن؟ غیر از مرگ دردناک و پسر امام حسین بودن (که هیچ کدوم هم دلیل برگزاری بزرگداشت نمی‌شه)، کدوم کار علی اصغر رو می‌خوان بیان کنن؟ مگه اصلا ایشون این شانس رو داشته که حتی یک کار رو از روی اختیار انجام بده؟ واقعاً برام جالبه بدونم تو این همایش چی می‌گن که خندشونم نگیره!
به نظر من این طور افراط‌ها یا باعث ترویج خرافات می‌شه، یا استهزاء مقدسات ملت.

* نمی‌دونم به کار بردن واژه‌ی شهادت برای کسی که "بدون قصد جهاد در راه خدا" کشته می‌شه درسته یا نه.

عاشقان گمنام

- من حامد هستم، یک عاشق! [تشویق]

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

دفاع

اصولاً درگیری ایشان با شخص لات و کله خری مثل موکل من، در حکم خود کشی بوده است. لذا از محضر دادگاه تقاضای تبرئه‌ی موکلم را از اتهام قتل دارم.

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

مکالمه‌ی درونی همیشگی من


- Do it now!
- Do it? No!


فکر کنم معلومه همیشه کی می‌بره!

‏خیلی مهم: ایمیل گوگل (جی‌میل) برای ایرانیا ساختگی و برای دزدیدن پسورد شماست


من امروز یه ایمیل گرفتم با عنوان Persian Gmail for Iranian customers که از نوع حمله‌ی phishing به حساب می‌آد، حواستون باشه گولشو نخورید:


Hello

Dear Gmail customer

From now if you need more than 7 GB of space use this invitation and upgrade your account to 100 GB of space also for Iranian (Persian) customer we add Persian (Farsi) language for gmail !
So you can see all the Gmail & google texts and menus in persian language.
your account upgrade will done after 24 hours

Go for persian Gmail :

your invitation code is : http://gmail-v3.com/KXDccvw2p99ah7dtV1bFJyacSHUQcdROroysWeaIkkATEXaZUJ7n6wwXAz5jzlyFVEYfJyB74Y66qln8VSP1Njjbp4zWMcOM4LHjHac2

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

گل واژه 2

یارا یارا گایی، دل ما را...

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

روزی روزگاری

چهار سال پیش در چنین روزی، یک سال قبل در چنان روزی...

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

کاش

کاش می‌دونستم آخرین باره...

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

بندابره

هر وقت شک کردی که یه چیزو نگهداری یا بندازی دور، حتماً بنداز دور!

۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

عجیب‌ترین خواب من

من توی یه آسانسور گیر کردم. آسانسور خیلی تند داره بالا می‌ره. من هیچ کاری ازم بر نمیاد. شتاب آسانسور دلمو خالی می‌کنه. خیلی می‌ترسم و استرس دارم. آسانسور خیلی بالا می‌ره و به نهایتش می‌رسه. من پرت می‌شم بیرون. توی هوا معلق هستم. یه کم بالا می‌رم، سقوطم شروع می‌شه. حالا شتاب جاذبه‌ی زمین روهم علاوه بر استرس تو دلم حس می‌کنم. فاصلم با زمین خیلیه و فکر می‌کنم الان اگه بخورم زمین چی می‌شه. مسلماً با این سرعتی که من دارم جز مرگ چیزی در انتظارم نیست. لحظات بدیه. به زمین می‌خورم. دردش کوتاهه و کمتر از اون چیزیه که فکر می‌کردم. کنجکاوم که حالا چی می‌شه.
در یک لحظه تمام اون استرس‌ها و احساسات بد، جاشونو به آرامش می‌دن. آرامش عجیبی که تا حالا تجربه نکردم. وزن خودمو احساس نمی‌کنم و حس می‌کنم می‌تونم پرواز کنم و هر جا که دوست دارم می‌تونم در یک لحظه برم. همه جا آبیِ روشنه و حس خوب پروازهم به آرامشم اضافه می‌شه. حس می‌کنم هیچ وقت از این محیط سراسر لذت خسته نمی‌شم.
از خواب می‌پرم و هنوزم که هنوزه حتی فکر کردن به اون لحظات هم برام لذت بخشه!

۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

سیگار

بکُش ما را، بکُش ما را، که دائم عید قربان است...

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

احتمالات و آدمیزاد

وقتی 99% اطمینان داری که یه کاریو نمی‌کنی، احتمالش بیشتره که اون کارو انجام ندی، نسبت به وقتی که 100% مطمئنی که نمی‌کنیش!

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

نه فقط نوشیدنی

تا به حال نوشابه را شنیده‌اید؟

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

کره خر اول حساب باز کن

به قول آقای رحیم‌خانی اینکه من تا حالا هیچ جا apply نکردمو، هی غر می‌زنم که هیچ‌جا منو راه نمی‌دن، مثل اون یارو می‌مونه که حساب بانکی نداشته و هر شب دعا می‌کرده تو قرعه‌کشی بانک برنده شه!

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

امید به زندگی

پدربزرگ مادریم که بهش می‌گیم آقاجون، الان 88 سالشه. واقعاً چند تا چیزه تحسین برانگیز داره، یکیش اینه که تو این سن و سال کلی شوخ طبعه و دیگه اینکه خیلی به خودش می‌رسه و امید به زندگیش مثال زدنیه.
حدود 3 سال پیش بود که برای چندمین بار پروستات‌ِشو عمل کرده بود. من و عاطفه رفتیم ملاقاتش و نگران حالش بودیم. گفت: پدر جان! چیزی نیست که، کار همیشمه، 2-3 سال دیگه دوباره باید بیام عمل کنم! اون قدر با قطعیت گفت اینو که ما تعجب کردیم از اینکه آقاجون چقدر امید داره 2-3 دیگه زنده باشه.
حالا 3 سال گذشته و آقاجون الان خدارو شکر دوباره عمل کرد و دوباره به مادرم گفت که 2-3 سال دیگه باید بیاد عمل کنه! اما این دفعه باعث شد به جای اینکه تعجب کنم، تحسینش کنم.
به هر حال امیدوارم حداقل چند بار دیگه هم پروستات‌ِشو عمل کنه!

تا شقایق هست، زندگی باید کرد...

واقعاً که لذت ر.ی.د.ن بعضی موقع‌ها از ارگاسمم بیشتره!

۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه

visibility

یه 10 روزی بود که ADSLام تموم شده بود، حال هیچ‌کاریم نداشتم، واسه همین visibilityم کم شده بود. البته هنوزم حال هیچ کاریو ندارم، اما ADSLام وصل شده!

۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

خستگی

چقدر خسته‌ام. از همه چی، از همه کس...

شهید موسوی

اگر موسوی هم مثل رجایی و بهشتی ترور شده بود، الان می‌گفتن شهید موسوی چقدر خفن بوده، نظر امام راجع بهش فلان بوده و نظر خامنه‌ای بهمان! می‌گفتن چطور این شهید بزرگوار در سال‌های سخت جنگ تونست با مدیریتی مثال زدنی کشور رو حفظ کنه. حتماً می‌گفتن یکی از دلایلی که اتقلاب نتونست مسیر اصلیش رو پیدا کنه، ترور کورکورانه‌ی امثال شهید موسوی بوده است و اگر این شهید بزرگوار الان زنده بود، چقدر به انقلاب و کشور کمک می‌کرد!
خدایش نمی‌گفتن؟!

۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

صعودی یا نزولی؟

چرا ناسزا به امام حسین تو نظر مردم از ناسزا به امام علی بدتره؟
چرا ناسزا به امام علی تو نظر مردم از ناسزا به حضرت محمد بدتره؟
چرا ناسزا به حضرت محمد تو نظر مردم از ناسزا به خدا بدتره؟

۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

خط ترمز، یک تجربه

وقتی به جاده نگاه می‌کنی، اون‌جاها که جاده خطرناک‌تر می‌شه، خط ترمزها هم بیشتر می‌شن. خط ترمز‌ها تجربه‌ی به جا مونده‌ی راننده‌های قبلی، از خطر جاده‌س.
کاش آدم می‌تونس از خط ترمزهای زندگی دیگران، واسه تشخیص خطرات زندگی‌ش استفاده کنه!

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

ماه رمضان و روزه‌های من

دوباره ماه رمضان اومد و من یاد بچگی‌هام افتادم که روزه می‌گرفتم و ده دقیقه مونده به اذان روزمو می‌شکستم، تا به خدا ثابت کنم می‌تونم روزه بگیرم، ولی نمی‌گیرم!
کی می‌دونه، شاید اگه می‌گرفتم وضعم بهتر از این بود...

۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه

پارادوکس Like

این Like هم چیز عجیبیه‌ها! آدم بعضی وقتا توش می‌مونه!
مثلاً این خبرو در نظر بگیرید: "کروبی گفته تو زندان به ملت تجاوز کردن"
خوب حالا باید اینو Like کرد یا نه؟! به هر حال اینکه کروبی اینو گفته چیزه خوبیه، گرچه نفس خبر ناراحت کنندس.

بعضی وقتا اوضاع پیچیده‌تر هم می‌شه، برا همین وقتی می‌بینی که یکی یه چیزیو Like کرده دقیقاً نمی‌دونی از چیش خوشش اومده:
  • از خود خبر
  • از اینکه این خبر به بیرون درز پیدا کرده
  • از اینکه این خبر توسط فلانی گفته شده
  • از اینکه این خبر توسط خانم‌/آقای فلانی share شده
  • از اینکه این خبر مثلاً 50 بار Like شده

به هر حال به نظر میاد تا وقتی Like تنها گزینه‌ی ابراز احساسات باشه، این ابهامات اجتناب ناپذیره!

۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

لباس مخفی

امان از دست این لباس مخفی‌ها!

Me or me not

He loves me...
He loves Mina...
He loves me...
He loves Mina...

۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

دلتنگی

دلتنگ شدم، به شدت، پس از مدت‌ها
آغوشش را، نوازشش را، بوسیدنش را

۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

نوستالژیک

آن مان نواران        توتو اسکاچی         آنا مانا کلاچی

۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

James Watt

- You know what? ... [interrupted]
- Yes, I know him. He's the one who invented Steam Engine.
- What?
- Yes, He did!

۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

اینجا و اونجا

داستان اول:
حمید تصادف می‌کنه. حتی تا 24 ساعت بعد، نه 110، نه اورژانس تهران، نه دایره‌ی راهنمایی رانندگی هیچ کدوم نمی‌دونستن که ماشینی با فلان شماره پلاک یا فردی با این مشخصات تصادف کرده یا نه. به تک تک بیمارستان‌های تهران هم زنگ زدیم و گفتن که فردی با مشخصات برادر من به اونجا منتقل نشده. (من جمله بیمارستان شریعتی که واقعاً اونجا بود)
وقتی تو بیمارستان شریعتی پیداش کردیم، ICU پُر بود و دکترش گفت که ببریمش یه جا که ICU خالی داشته باشه. بعد موقع ترخیص، تو پرونده‌ی پزشکیش نوشتن: علیرغم توصیه اکید به ادامه درمان، به اصرار خوانوادش با انتقالش موافقت شد.
و در نهایتم لباس‌هاش، کفشش، موبایلش و ضبط ماشین مفقود شدن. (بخوانید دزدیده شدن)

داستان دوم:
من دوربینم رو تو فرودگاه زوریخ جا گذاشتم. یه آدرس email از فرودگاه پیدا کردم و بهش mail زدم و گفتم دوربینم فلام مارک بوده و جاش گذاشتم. طرف محترمانه گفت که به من مربوط نمی‌شه و FW کرد به یکی دیگه، اون جواب داد که اصلاً نگران نباش(!) ما پیداش کردیم و حتی بهم زنگ زد که بگو کدوم فرودگاه برات بفرستیمش! و نهایتاً چیزی که تو مملکت غریب جاگذاشته بودم، بدون صرف هزینه‌ای بعد از مدتی به دستم رسید.

نتیجه‌گیری اخلاقی به عهده‌ی خواننده

۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

عقرب زلف کجت

"عقربِ زلف کجت با قمر قرینه           تا قمر در عقرب کار ما چنینه"

باورتون می‌شه شاعر این بیت زیبا ناصرالدین شاه باشه؟! منم طول کشید باورم شه! ;-)

شعر کامل و اجرای زیبای پوران ازش رو، از اینجا بخونید و بشنوید.

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

خورشید گرفتگی

کاش این خورشید گرفتگی روز تحلیف این مردک می‌شد! آی حالی می‌داد!!

۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

ورود ممنوع

یادش بخیر! روزی که اتاق ACM رو ازمون گرفتن، رو درش نوشتیم:
"ورود افراد غیر متفرقه بلا مانع نمی‌باشد"

هر کی رد می‌شد یکی دو دقیقه فکر می‌کرد این یعنی چی!

۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

درس کار کردن با حمید

[ در حالی که قصد دارم قدر مطلق رو به حمید یاد بدم ]
من: می‌دونی ABS چیه؟
حمید: آره! ترمز ماشینه!
من: [با عصبانیت] نه عزیزم! ABS یعنی Absolute...
حمید: اِیوَل Absolute!
من: [با ناامیدی] تو نمی‌خواد درس کار کنی، پاشو برو!

دفاع کردم!

هاهاهاها!
بالاخره دفاع کردم و تموم شد! الان می‌فهمم که این مدت بدون اینکه کاری بکنم براش، کلی استرسش رو داشتم.
یه ماهی بود facebook و وبلاگ و یه سری خورده ریز دیگرو تحریم کرده بودم، نه برای اینکه این قد سرم شلوغ بود، بلکه به خاطر اینکه عذاب وجدان می‌گرفتم! از دکتر صبایی خجالت می‌کشیدم. ;-)
الان بیشترین چیزی که می‌چسبه یه مسافرته! :D

۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه

ترس

نترسید! نترسید! ما همه با هم هستیم!
با اینکه خیلیا ترسیدن،
او نترسید. نترسید.

۱۳۸۸ خرداد ۲۲, جمعه

حميد و تصادفش

حميد تند مي‌رفت، بالاخره چپ كرد و ضربه مغزي شد.
ما روز تصادفش مسافرت بوديم و تا شبش نفهميديم  كه حميد نيست و فردا ظهر تو بيمارستان شريعتي پيداش كرديم، 36 ساعت مجهول‌الهويه بود.
واقعاً سخته كه ببيني برادرت با مرگ و زندگي كلنجار مي‌ره (اين و اين پُست عاطفه رو بخونيد)

وقتي ماشين رو مي‌بيني و اينكه مي‌گن پرايد 6 ميليوني، 4 ميليون خسارت ديده، و با در نظر گرفتن اينكه فقط 3 روز تو ICU بود و 3 روز تو بخش، مي‌فهمي كه خدا چقدر بهش رحم كرده.
خون مغزش داره جذب مي‌شه و فقط يه مقدار حافظه و صحبت كردنش مشكل داره كه دكتر گفت به تدريج بهتر مي‌شه.

اصولاً آدمي كه حافظه و قدرت تكلمش مشكل داشته باشه بامزه مي‌شه، و هركسي كه تا حالا گفته چرا به حميد مي‌خنديد و اين بچه گناه داره، وقتي نوبت خودش رسيده نتونسته جلوي قهقهشو بگيره!

نكته‌ي جالبش اينجا بود كه حميد روز اولي كه از ICU اومد بيرون وقتي رو در رو مي‌خواستيم باهاش صحبت كنيم جواب نمي‌داد، حتي جواب سلام. اما وقتي موبايل مي‌داديم دستش خيلي راحت صحبت مي‌كرد (البته با كلي غلط غلوط). برا همين حتي تو فاصله‌ي 1 متريش مجبور بوديم با موبايل باهاش صحبت كنيم!

به هر حال تشكر مي‌كنم از همه‌ي عزيزان و دوستاني كه لطف كردن و با همدردي، قوت قلب دادن و دعا شون، كاري كردن كه پزشك حميد از سرعت بهبودش تعجب كنه.

ابنم چند خاطره از حميد...

---
حميد: حامد نگاه كن ببين اين زخم پشتم درد مي‌كنه؟!

---

مامان: [با نگراني] حامد ببين بچم چشه تو حمام، مي‌گه دارم مي‌سوزم.
من: [با نگراني] حميد چي شده؟
حميد: هيچي! دارم مي‌سوزم ديگه!
من: [با تعجب] يعني چي؟! كجات مي‌سوزه؟ زخمت؟ آب داغه؟
حميد: نه. زخممو نمي‌سوزم، دارم خودمو مي‌سوزم، اينجاها رو مي‌سوزم...
من: منظورت اينه كه داري مي‌شوري؟
حميد: [بعد از كمي فكر] آهان، آره مي‌شورم!

---

حامد: حميد رفتي پيش دكترت چي گفت؟
حميد: گفت وضعت خوبه، قرار بود 2 ماهه زنده بموني، خوبه 1 هفته‌اي زنده موندي!

---

حميد: تو بيمارستان تختو دسته بودن به بستم! [دستمو بسته بودن به تخت]
 


۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه

توجيه يك ...(؟)

نمي‌دونم اينكه فكر مي‌كردم توجيهي نداره، توجيه خوبي بود واسه اينكه توضيح نخواستم يا نه...

۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه

Problem resolved

To be AND not to be, there is no problem!

۱۳۸۸ خرداد ۲, شنبه

facebook و موسوي

facebook دوباره فيلتر شد، به موسوي راي بدهيد!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

گل‌واژه‌

من زن نيستم، اما زن‌ها را دوست دارم!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

راه‌حل

هر مساله‌اي يك راه حل سريع، ساده، اما غلط دارد!  (هِنري لوييس مِنكن)

من تا مدت‌ها فكر مي‌كردم هر مساله‌اي راه‌حلي ساده اما زمانگير داره  (مثل روش backtrack)، تا اينكه مساله Halting رو ديدم، مساله‌اي كه مهم نيست چقدر وقت بدي، به هر حال كامپيوتر جماعت نمي‌تونه حلش كنه! مساله اينه كه يه برنامه‌ي كامپيوتري داريم، مي‌خوايم ببينيم كه اگه اجراش كنيم بالاخره تموم مي‌شه يا تا بي‌نهايت ادامه داره! (يعني با توجه به محدوديت RAM و CPU، توي يه حلقه گرفتار مي‌شه يا نه) ثابت شده كه اين مساله در حالت كلي نمي‌تونه توسط كامپيوتر حل بشه!

هميشه اين سوال برام مطرح بود كه اون مسائلي كه توسط كامپيوتر حل نمي‌شن همين قدر فلسفي‌ان يا اين كه مسائل ملموس‌تري هم هستن كه كامپيوتر نتونه حلشون كنه. وقتي مي‌گم مساله ملموس منظورم همين مسائل عادي هستن كه معمولاً كامپيوتر تو حلشون خيلي كمك مي‌كنه، مثل اين مسئله:

فرض كنيد يه مجموعه‌اي از دومينوها داريم، كه طرف پايين و بالاش يه سري حرف نوشته شده، مي‌خواييم ببينم كه آيا مي‌شه اينارو يه طوري بغل هم گذاشت كه جمله‌اي كه طرف بالاي دومينوها ايجاد مي‌شه همون جمله‌اي باشه كه طرف پايين ايجاد مي‌شه؟! (تكرار هم مجازه)

مثلاً براي اين مجموعه
اين مي‌تونه يه جواب باشه


من كه خيلي تعجب كردم وقتي فهميدم، اين مساله‌ با اين درجه از ملموسيت(!) هم در حالت كلي توسط كامپيوتر نمي‌تونه حل بشه، هر چقدر هم كه بهش زمان بديم!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

دروغ vs حقيقت

يكي نوشته: "هیچ حقیقتی برتر از دروغ و هیچ دروغی برتر از حقیقت نیافتم."

براي اينكه بگم خوب نگشته، يه نمونه از چيزايي كه گقته نيافته رو نوشتم:

يك حقیقت برتر از دروغ: هیچ دروغی برتر از حقیقت یافت نمي‌شود!
يك دروغ برتر از حقیقت: هیچ حقیقتی برتر از دروغ يافت نمي‌شود!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

دست مار

- خدايا، دست مارو بگير...
- بابا مار كه دست نداره!

همين مكالمه كافي بود تا من، 2 تا 9.5 براي درساي اخلاق و متون از خداورديان بگيرم!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

از كِي؟

كاش مي‌تونستم بگم: عجب، از كِي؟


۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

خاطره‌ها

بابا نمي‌خوام يادم بياد، مگه زوره؟! بداش عصاب آدم‌و خورد مي‌كنه، خوباشم حسرت به دلت مي‌ندازه...

كاشكي آلزايمر مُسري بود، مي‌رفتم خانه سالمندان آلزايمر مي‌گرفتم، راحت مي‌شدم!

من نمي‌فهمم چرا آدم مي‌تونه يه چيزيو نبينه اگه نخواد، اما نمي‌تونه يه چيزي يادش نياد! اصلاً كاشكي آدم و موجودات زنده در جهت بهتر زندگي كردن تكامل پيدا مي‌كردن تا در جهت بيشتر باقي موندن! اون طوري شايد اون مكانيزم فراموشي دلبخواهي رو الان من داشتم.
ديگه دارم چرت مي‌گم!

و در آخر هم به قول آقاي كوته‌نويس، شكست عشقي باعث شاعر شدن ما هم شد:

اي كاش من هم چون RAM بودم              با Reset گشتن پاك مي‌شد كلم!

بروز رساني شده:
به علت ابراز علاقه‌ي يكي از دوستان قديمي به شاعر شدن من، اين بيت هم به شعر قبليم اضافه كردم!

خوشا به حالت، اي RAM ِ رSD               كه راه غم را بر خود تو بستي
اي كاش من هم چون RAM بودم              با Reset گشتن پاك مي‌شد كلم!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۶, یکشنبه

خيابان پارك كردن ممنوع، يك عالمه ماشين جريمه الصاق شده و يك جاي پارك

فرض كنيد شما يه جايي 1 ساعت كار داريد و تو خيابونش كلاً پارك كردن ممنوعه. مي‌بينيد كه همه ماشين‌هايي كه پارك كردن هم جريمه شدن ولي اون وسطا يه جاي پارك خالي پيدا مي‌شه...

چي كار مي‌كنيد؟

الف) با خيال راحت پارك مي‌كنيد مي‌ريد و فكر مي‌كنيد چون آقا پليسه اومده همرو جريمه كرده به اين زوديا برنمي‌گرده!
ب) پارك مي‌كنيد و جريمه‌ي ماشين جلويي رو مي‌ذاريد زير برف پاك كن خودتون، بعد كه برگشتيد مي‌ذاريد سرجاش!
ج) يكي از 10 تا جريمه‌اي كه پرداخت نكرديد و از بقيه نوتر رو مي‌ذاريد زير برف پاك‌كن‌تون!
د) هيچكدام

من تا حالا به گزينه‌ي الف عمل مي‌كردم، ديروز به گزينه‌ي ب عمل كردم، اما از اين به بعد به گزينه‌ي ج عمل مي‌كنم!

اگه ايده‌ي ديگه‌اي هم داريد بگيد ياد بگيريم! ;-)

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

عكس با شورت ورزشي


آقاي مالكي، من و حسننيم ساعت دو! اگه تونستيد منو پيدا كنيد!انجام حركات سخت به مدت 1 ساعت


چند هفته مي‌شه كه به پيشنهاد ميثم مي‌ريم ورزشگاه شهيد كشوري و ورزش مي‌كنيم. آقاي مالكي كه خيلي كارش درسته از سال 1365 تا حالا به صورت مداوم هر شب ساعت از 7 تا 9 مردم رو ورزش مي‌ده! ما روزهاي فرد مي‌ريم ولي اون طوري كه ما شنيديم روزهاي زوجش كه  البته ما رو راه نمي‌دن آدم‌هاي سياسي و اون‌هايي كه حدود 10-20 ساله تجربه دارن ميان.

آقاي مالكي رو شايد توي تلويزيون ديده باشيد، حتي يه مدت مربي بدنسازي تيم ملي بوده و نكته‌ي جالبش اينه كه هنوز كلي مطالعه مي‌كنه حتي از روي اينترنت و حركت‌هاي جديد ياد مي‌ده. به هر حال من احساس خوبي نسبت بهش دارم، شايد واسه اينه كه منو ياد John Locke مي‌ندازه.

روال تمرين هم اين طوريه كه اول يه ربع گرم مي‌كنيم، بعد نيم ساعت مي‌دوييم (اينجاش خيلي سخته)، بعد هم به مدت يك ساعت حركت‌هاي مختلف كه يه چيزي بين ايروبيك و يوگا ست انجام مي‌ديم. در كل به نظر من جالب مياد.

حسن هم يك هفته‌س كه باهامون مياد. آقاي رحيم‌خاني هم قول داده از هفته‌ي ديگه بياد. از دوستان عزيز هم دعوت مي‌شه اگه تونستن، با تشريف فرمايي خود موجبات خوشحالي كساني كه از تشريف فرمايي آن‌ها خوشحال مي‌شوند (من جمله ما) را فراهم آورند.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

ابهام در نوشتن اعداد به حروف در فارسي

وقتي داشتم با پسر عموم ايليا كه كلاس اول راهنماييه رياضي كار مي‌كردم فهميدم كه تو نوشتن اعداد به حروف در فارسي ابهام وجود داره. مثلاً يك هزارو بيست و سه صدم هم مي‌تونه 1000/23 باشه و هم ‌1020/03! عجيبه كه تا حالا دقت نكرده بودم.

بروزرساني شده: بهتره بگم تو خوندن اعدادِ به حروف نوشته شده ابهام وجود داره، نه تو نوشتن اعداد به حروف!

۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه

كاراي سخت 2

يكي از سخت‌ترين كارا اينه كه بخواي به يكي خبر مرگ يكي از نزديكانش رو بدي و با توجه به اين همه جكي كه در اين زمينه وجود داره، بتوني بدون اينكه خنده‌ت بگيره اين كارو بكني!

۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه

جواب سلام واجب است...

- سلام
- واجب

قصه‌ي شيرين «ربط داشتن» و «دليل شدن»

خيلي چيزا به خيلي چيزاي ديگه ربط دارن و خيلي چيزا دليل چيزاي ديگه مي‌شن. مثلاً اينكه هوا سرد بشه به اينكه ما سرما بخوريم ربط داره، اما اينكه هوا سرد بشه دليل نمي‌شه كه ما سرما بخوريم!
شايد تا حالا شده باشه كه يه چيزي بگيد و طرف مقابل بگه:
- نه، اين كه دليل نمي‌شه!
و شما ادامه بديد:
- آره، ولي ربط داره!
- آره خوب، اما اين دليل نمي‌شه!
- باشه ولي ربط كه داره!
...
و اين مكالمه تا وقتي كه يكي از طرفين خسته بشن ادامه داره. علت يه همچين مكالمه بي‌فايده‌اي، وجود اين حقيقت بازگشتيه:
«ربط داشتن» و «دليل شدن» به هم ربط دارن ولي اين دليل نمي‌شه!

۱۳۸۸ فروردین ۲۸, جمعه

عاقبت مصرف داروهاي من

اين داروهاي ضد افسردگي كلاً منو تعطيل كرده، من مي‌دونم آخرش اين داروها باعث مي‌شن من برم بهشت! ;-)

۱۳۸۸ فروردین ۲۶, چهارشنبه

تهديدها و فرصت‌هاي استفاده از Handsfree

اولا كه handsfree مُد شده بود، تو خيابون آدمايي ديده مي‌شدن كه مثله ديونه‌ها با خودشون صحبت مي‌كردن، مي‌خنديدن،حتي دعوا مي‌كردن و اين تهديد براي handsfreeدارها وجود داشت كه برچسب ديونه بودن بُخورن! اما حالا كه اين قضيه براي مردم جا افتاده اين فرصت براي ديونه‌هايي مثل من درست شده كه با خيال راحت با خودم صحبت كنم، بخندم يا حتي دعوا كنم و نگران حرف مردم هم نباشم! اگه يه headphone هم تو گوشم بذارم كه ديگه هيچ!

پ‍.ن‍. يه زماني خودمونو مي‌كشتيم كه برچسب ديونه بودن بخوريم! اين است هنر روزگار...

۱۳۸۸ فروردین ۲۲, شنبه

The most probable probablity to say 


‪50% is probably the most probable probablity one can say, if he is probably asked to say the probablity which is most probable to say.

۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه

كاراي سخت 1

يكي از سخت‌ترين كارا اينه كه آدم دنبال عينك خودش بگرده!

۱۳۸۸ فروردین ۱۲, چهارشنبه

جشن 1000تايي شدن

گرچه 5 روز پيش دقيقاً صفر عدد بازديد كننده داشتم و اين يه طورايي از فحش خواهر مادر هم بدتره، ولي رسيدن تعداد بازديدكننده‌هام به 1000 نفر/صفحه رو به خودم و اونايي كه دوست دارن تبريك مي‌گم!

۱۳۸۸ فروردین ۱۰, دوشنبه

نوروز و سرماخوردگي


امسال هم مثل چند سال اخير، سال رو با سرماخوردگي شديد شروع كردم. طوري كه هر شب بايد 3 تا آمپول مي‌زدم و طبق اصل لانه‌ي كبوتري به يه طرفم (حداقل) 2 تا آمپول مي‌رسيد!‌ :-(
الان بهترم و اميدوارم برعكس پارسال كه همش سرماخوردگي باهام بود، ديگه سرما نخورم.

راستي! عيد همگي مبارك و اميدوارم سال خوب و موفقيت‌آميزي داشته باشيد! >:D<

۱۳۸۷ اسفند ۲۶, دوشنبه

عادت به تكنولوژي

اين Facebook هم آدمُ بد عادت مي‌كنه. من تو سايت خبري هم عكس مي‌بينم با ماوس مي‌رم رو آدماش كه ببينم اسمشون چيه!

۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

عمر و زندگي

آدم فكر مي‌كنه هر روز كه از عمرش مي‌گذره، يه روز بيشتر زندگي كرده.
اما در عمل گاهي چند ماه طول مي‌كشه تا آدم يه روز بيشتر زندگي كنه...

رابطه خدمت به مردم و مبارزه با امريكا

ديروز يه جلسه تو دفتر خدمات درماني نيروهاي مسلح داشتيم. اونجا يه تابلوي بزرگ داشتن كه روش نوشته بود: "خدمت به مردم بزرگترين مبارزه با امريكاست"
استدلال جالبي بود. نشون مي‌ده كه اصل مبارزه با امريكا است نه خدمت به مردم. كه حالا مي‌شه از خدمت به مردم به عنوان يه ابزار براي مبارزه با امريكا استفاده كرد.
خدا آخر و عاقبت هممون‌و به خير كنه...

۱۳۸۷ اسفند ۱۱, یکشنبه

خوردن يا نخوردن دارو، مساله اين است!

آدم بهتر بيدار باشه و استرس داشته باشه، يا همش خواب‌آلود باشه و روزاش بگذره؟

۱۳۸۷ اسفند ۶, سه‌شنبه

بيماري

ديروز رفتم پيش روان‌پزشك، تشخيصش افسردگي همراه با پنيك بود.
بايد دارو بخورم، ورزش كنم و به خودم برسم.
فعلا كه همه چي مسخره‌س، اميدوارم داروهاش خوب جواب بده!

تا چه شود...

۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

مي‌نويسم يا مينويسم شايد هم مي نويسم...

هميشه دردسري بود استفاده از اين فضاي تهي نچسبان. همون كاراكتري كه بين مي و نويسيم مي‌ذاريم تا مينويسيم يا مي نويسيم نشه و بشه مي‌نويسيم.
در حقيقت اسم دقيق اين كاراكتر "Zero Width Non-Joiner"، كه مي‌شه از طريق كليك راست توي محيطي كه تايپ مي‌كنيم و انتخاب "Insert Unicode control character" بهش رسيد. البته اين كار سختيه كه براي هر بار استفاده از اين كاراكتر چند بار كليك كنيم. مخصوصاً كه تو خيلي محيط‌ها (مثل word و browserها) نمي‌شه از اين انتخاب تو منوي كليك راست استفاده كرد.
من تا حالا مشكل خودمو با copy/paste حل مي‌كردم تا اينكه ميثم بهم گفت كه تو كيبورد استاندارد فارسي ويندوز ميانبرهاي خوبي براي اين كاراكترها گذاشتن:

Ctrl + Shift + 1: كاراكتر فضاي تهي چسبان. كه مي‌شه باهاش حروف وسط رو بدون اينكه كاراكتر فارسي بعدش باشه نوشت. يه كاربردش تو نوشتن كلمات خلاصه‌اس مثل: ه‍.ش‍. (هجري شمسي)
Ctrl + Shift + 2: كاراكتر فضاي تهي نچسبان. كه حدس مي‌زنيد خيلي كاربرد داره!
Ctrl + Shift + 3: نشانگر چپ به راست. اين كاراكتر وقتي كاربرد داره كه الگوريتم دوجهته كاراكترهاي خنثي مثل نشانه‌ها رو اون طوري كه ما مي‌خوايم نمي‌ذاره. مثلاً فرض كنيد ما مي‌خوايم A[0]‎ رو بنويسيم. اگه تو محيط راست به چپ عادي بنويسيم به اين شكل در مي‌آد A[0] اما اگه آخرش از نشانگر چپ به راست استفاده كنيم درست مي‌شه.
Ctrl + Shift + 4: نشانگر راست به چپ. شبيه مورد قبله با اين تفاوت كه به الگوريتم مي‌گيد كه اين كاراكتر رو راست به چپ در نظر بگيره. مثلاً وقتي بعد يك كلمه انگليسي از عدد استفاده كنيد، عدد در سمت راست كلمه ظاهر مي‌شه: test 123 حالا اگه بخوايد عدد سمت چپ كلمه بياد، مي‌تونيد قبل عدد اين كاراكتر رو بذاريد تا با اين شكل دربياد:‌ test ‏123.

البته توي Word مي‌شه از ‎"Ctrl + -"‎ هم استفاده كرد. اما توصيه مي‌شه كه از اين كاراكتر استفاده نكنيد و از همون "Ctrl + Shift + 2" استفاده كنيد. چون اين كاراكتر با ZWNJ فرق مي‌كنه و تو خيلي جاها مثل فهرست Word يا كپي كردن متن به يه محيط ديگه، مشكل درست مي‌كنه.

پ‍.ن‍. ترجمه احمقانه‌ي فضاي تهي نچسبان از خودمه، كم فحش بديد!

۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

اوضاع...

همه چي بد جوري بهم ريخته. به همه‌ي مشكلات قبليم بي‌خوابي، كم اشتهايي، استرس و افسردگي هم اضافه شده!
حال پُست نوشتن هم نبود، ولي ياد اين افتادم كه با خودم قرار گذاشته بودم حداقل هر چند روز يه بار بنويسم.
خوب اينم براي رفع كُتي...

۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

چاي يا قهوه

-چاي مي‌خوري يا قهوه؟
-هه! گفتي قهوه، ياد... آخ، خدا رحمتشون كنه.
-خدا رفتگان شمارم بيامرزه.

۱۳۸۷ بهمن ۲۰, یکشنبه

فيلم 21، قمار و تجارت الگوريتمي

(توجه در ادامه ممكن است قسمتي از فيلم 21 لو برود، اما نگران نباشيد از توضيح پشت جلد DVDايش بيشتر نيست!)
داستان فيلم 21 در مورد يه استاد MITيه، كه يه تيم از دانشجوهاي باهوش درست مي‌كنه و بهشون ياد مي‌ده كه چطوري مي‌تونن با حفظ كردن ورق‌هاي بيرون رفته و استفاده از قوانين احتمال شانس برد خودشون رو تو بازي 21 بيشتر كنن. و اونارو مي‌بره كازينوهاي لاس‌وگاس و اونا ميليون ميليون پول مي‌برند. نكته‌اي كه هميشه تو قمار در كنار هيجان، روانشناسي و ركب زدن بوده، بررسي خوب شرايط و استفاده از احتمالاته.

مي‌دونيم يه روش نوين براي قمار كردن خريد و فروش سهامه. البته درستيه اين جمله به تعريف دقيق قمار برمي‌گرده. به هر حال توي همچين قماري كار اون استاد MIT خيلي سخت مي‌شه، چون تيمش بايد ميليون‌ها عدد رو براي سهام هزاران شركت بررسي كنن و تازه بايد ده‌ها عامل ديگرم در نظر بگيرن!
اما اگه اون استاد از دانشجوهاي باهوشش بخواد براش برنامه‌اي بنويسن كه اون برنامه اين كارارو بكنه چطور؟
به هر حال اين اتفاق افتاده و چندين نمونه از اين برنامه‌ها وجود داره كه اكثراً هم مال بانكهاي سرمايه‌گذاريه. اينترنتي شدن بورس هم اين امكان رو فراهم مي‌كنه كه اين خريد و فروش‎ها بدون دخالت انسان و با سرعت‌هاي بالا انجام بشن. به اين جور تجارت، تجارت الگوريتمي مي‌گن.
حدود 40% كل مبادلات بورس لندن در سال 2006 توسط اين الگوريتم‌ها انجام شده. اين عدد در سال 2007، 60% و در سال 2008، 80 درصده!

محسن كه يكي از (محض احتياط مي‌گم يكي از!) باهوش‌ترين دانشجوهاي دانشكده‌ي ما بود، الان تو شركت knight در كنار چندتا آدم خفن ديگه (حداقل دوتاشونو من مي‌دونم فارق‌التحصيل استنفرد و بركلي‌ان!) مشغول نوشتن همچنين برنامه‌اي هستند. چند هفته‌ي پيش هم كه ايران بود، يه ارائه راجع به اين موضوع تو دانشكده داشت. حيف كه فيلمش نويز بدي داره وگرنه اجازشو مي‌گرفتم و مي‌ذاشتم.

نكته‌اي كه تجارت الگوريتمي رو هيجان‌انگيزتر مي‌كنه اينه كه برنامه علاوه بر مدل كردن قيمت‌ها، بازار، اخبار و ... بايد رفتار خريداران و فروشنده‌هاي ديگرم مدل كنه. كساني كه الان ديگه خيلي‌هاشون آدم نيستن! و اين مي‌شه جنگ الگوريتم‌ها!

اصولا ايده‌ي خوبيه كه تو يه برنامه بنويسي و برنامه‌ه واست پول دربياره و تو خرجش كني! البته اگه اينطوري نشه كه مجبور شي تو پول دربياري و بدي برنامه‌ه خرجش كنه! (-;

پ‍.ن‍. شركت محسن تو سال 2008 عليرغم بحران اقتصادي 350 مليون دلار از تجارت الگوريتمي درآمد داشته!

۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه

نتايح تحقيق من در مورد عينك

عينك براي چشم ضرر داره، چون 95% كساني كه عينك مي‌زنن چشماشون ضعيفه!

تازه اون 5% بقيه هم از مشكلات عميق شخصيتي رنج مي‌برند.

۱۳۸۷ بهمن ۱۷, پنجشنبه

بيست و هشتمين سال

بيست و هشتمين سال!
باورم نمي‌شه! وقتي 1360 رو از 1387 كم كردم، اگه مي‌شد 23 كمتر تعجب ميكردم. واقعا چند سالي مي‌شه كه به سنم توجه نكرده بودم.
باورم نمي‌شه 4 سال پيش بود كه با عاطفه دوست شدم. كه خاطرات سال كنكورم ماله 10 سال قبله. چقدر بزرگ شدم! يعني اون موقعي كه بابام تو آشپزخونه‌ي اولين خونمون داشت به من خوندن ياد مي‌داد، هم‌سن الان من بود؟! جل الخالق! شبيه شعبده بازيه!
به هر حال نمي‌خوام فقط بگم "چه زود گذشت..."، كه پير شدن جزئي از زندگيه. اما ميخوام بگم نديدم كه مي‌گذره. براش ارزشي قائل نبودم. هدرش دادم.
الان كه نگاه مي‌كنم مي‌بينم كه خيلي از كارايي كه هميشه فكر مي‌كردم تو جوونيم انجام مي‌دم و برام ارزش داشتو، بي‌خيال شده‌م.  بدون اينكه لحظه‌اي اينو بفهمم كه بي‌خيال اونا شدم!
بيست و هفت سال تمام، 10 مليون بدهي، اعصابي خراب، گذشته‌اي جووني نكرده و آينده‌اي كه اگه به خواد مثل اين 27 سال بگذره بايد دوباره يه همچين چيزي واسه 38 سالگيم بنويسم! مگر اينكه نذارم اين طوري بگذره...

۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

دفعه اول

بالاخره اولين پست وبلاگمو مي‌نويسم!
بعد 4امين وبلاگي كه ساختمو خالي گذاشتمشون، اوليش حدود 5 سال قبل بود، مشترك با بابك. سر اسمش چند ساعت فكر كرديم و كلي خوشحال شديم از اينكه كسي ثبتش نكرده! ولي دريغ از يك پست! بعديا هم همينطور...

حالا از خوب يا بد روزگار، مي‌گن كه هميشه اولش سخته، دفعه‌هاي بعدش راحت‌تره... خوش به حال كسي كه دفعه اولشو مجبور بشه!‌(مي‌فهمي؟)