۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

James Watt

- You know what? ... [interrupted]
- Yes, I know him. He's the one who invented Steam Engine.
- What?
- Yes, He did!

۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

اینجا و اونجا

داستان اول:
حمید تصادف می‌کنه. حتی تا 24 ساعت بعد، نه 110، نه اورژانس تهران، نه دایره‌ی راهنمایی رانندگی هیچ کدوم نمی‌دونستن که ماشینی با فلان شماره پلاک یا فردی با این مشخصات تصادف کرده یا نه. به تک تک بیمارستان‌های تهران هم زنگ زدیم و گفتن که فردی با مشخصات برادر من به اونجا منتقل نشده. (من جمله بیمارستان شریعتی که واقعاً اونجا بود)
وقتی تو بیمارستان شریعتی پیداش کردیم، ICU پُر بود و دکترش گفت که ببریمش یه جا که ICU خالی داشته باشه. بعد موقع ترخیص، تو پرونده‌ی پزشکیش نوشتن: علیرغم توصیه اکید به ادامه درمان، به اصرار خوانوادش با انتقالش موافقت شد.
و در نهایتم لباس‌هاش، کفشش، موبایلش و ضبط ماشین مفقود شدن. (بخوانید دزدیده شدن)

داستان دوم:
من دوربینم رو تو فرودگاه زوریخ جا گذاشتم. یه آدرس email از فرودگاه پیدا کردم و بهش mail زدم و گفتم دوربینم فلام مارک بوده و جاش گذاشتم. طرف محترمانه گفت که به من مربوط نمی‌شه و FW کرد به یکی دیگه، اون جواب داد که اصلاً نگران نباش(!) ما پیداش کردیم و حتی بهم زنگ زد که بگو کدوم فرودگاه برات بفرستیمش! و نهایتاً چیزی که تو مملکت غریب جاگذاشته بودم، بدون صرف هزینه‌ای بعد از مدتی به دستم رسید.

نتیجه‌گیری اخلاقی به عهده‌ی خواننده

۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

عقرب زلف کجت

"عقربِ زلف کجت با قمر قرینه           تا قمر در عقرب کار ما چنینه"

باورتون می‌شه شاعر این بیت زیبا ناصرالدین شاه باشه؟! منم طول کشید باورم شه! ;-)

شعر کامل و اجرای زیبای پوران ازش رو، از اینجا بخونید و بشنوید.

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

خورشید گرفتگی

کاش این خورشید گرفتگی روز تحلیف این مردک می‌شد! آی حالی می‌داد!!

۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

ورود ممنوع

یادش بخیر! روزی که اتاق ACM رو ازمون گرفتن، رو درش نوشتیم:
"ورود افراد غیر متفرقه بلا مانع نمی‌باشد"

هر کی رد می‌شد یکی دو دقیقه فکر می‌کرد این یعنی چی!

۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

درس کار کردن با حمید

[ در حالی که قصد دارم قدر مطلق رو به حمید یاد بدم ]
من: می‌دونی ABS چیه؟
حمید: آره! ترمز ماشینه!
من: [با عصبانیت] نه عزیزم! ABS یعنی Absolute...
حمید: اِیوَل Absolute!
من: [با ناامیدی] تو نمی‌خواد درس کار کنی، پاشو برو!

دفاع کردم!

هاهاهاها!
بالاخره دفاع کردم و تموم شد! الان می‌فهمم که این مدت بدون اینکه کاری بکنم براش، کلی استرسش رو داشتم.
یه ماهی بود facebook و وبلاگ و یه سری خورده ریز دیگرو تحریم کرده بودم، نه برای اینکه این قد سرم شلوغ بود، بلکه به خاطر اینکه عذاب وجدان می‌گرفتم! از دکتر صبایی خجالت می‌کشیدم. ;-)
الان بیشترین چیزی که می‌چسبه یه مسافرته! :D