۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

اینجا و اونجا

داستان اول:
حمید تصادف می‌کنه. حتی تا 24 ساعت بعد، نه 110، نه اورژانس تهران، نه دایره‌ی راهنمایی رانندگی هیچ کدوم نمی‌دونستن که ماشینی با فلان شماره پلاک یا فردی با این مشخصات تصادف کرده یا نه. به تک تک بیمارستان‌های تهران هم زنگ زدیم و گفتن که فردی با مشخصات برادر من به اونجا منتقل نشده. (من جمله بیمارستان شریعتی که واقعاً اونجا بود)
وقتی تو بیمارستان شریعتی پیداش کردیم، ICU پُر بود و دکترش گفت که ببریمش یه جا که ICU خالی داشته باشه. بعد موقع ترخیص، تو پرونده‌ی پزشکیش نوشتن: علیرغم توصیه اکید به ادامه درمان، به اصرار خوانوادش با انتقالش موافقت شد.
و در نهایتم لباس‌هاش، کفشش، موبایلش و ضبط ماشین مفقود شدن. (بخوانید دزدیده شدن)

داستان دوم:
من دوربینم رو تو فرودگاه زوریخ جا گذاشتم. یه آدرس email از فرودگاه پیدا کردم و بهش mail زدم و گفتم دوربینم فلام مارک بوده و جاش گذاشتم. طرف محترمانه گفت که به من مربوط نمی‌شه و FW کرد به یکی دیگه، اون جواب داد که اصلاً نگران نباش(!) ما پیداش کردیم و حتی بهم زنگ زد که بگو کدوم فرودگاه برات بفرستیمش! و نهایتاً چیزی که تو مملکت غریب جاگذاشته بودم، بدون صرف هزینه‌ای بعد از مدتی به دستم رسید.

نتیجه‌گیری اخلاقی به عهده‌ی خواننده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر