۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

کاش

کاش می‌دونستم آخرین باره...

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

بندابره

هر وقت شک کردی که یه چیزو نگهداری یا بندازی دور، حتماً بنداز دور!

۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

عجیب‌ترین خواب من

من توی یه آسانسور گیر کردم. آسانسور خیلی تند داره بالا می‌ره. من هیچ کاری ازم بر نمیاد. شتاب آسانسور دلمو خالی می‌کنه. خیلی می‌ترسم و استرس دارم. آسانسور خیلی بالا می‌ره و به نهایتش می‌رسه. من پرت می‌شم بیرون. توی هوا معلق هستم. یه کم بالا می‌رم، سقوطم شروع می‌شه. حالا شتاب جاذبه‌ی زمین روهم علاوه بر استرس تو دلم حس می‌کنم. فاصلم با زمین خیلیه و فکر می‌کنم الان اگه بخورم زمین چی می‌شه. مسلماً با این سرعتی که من دارم جز مرگ چیزی در انتظارم نیست. لحظات بدیه. به زمین می‌خورم. دردش کوتاهه و کمتر از اون چیزیه که فکر می‌کردم. کنجکاوم که حالا چی می‌شه.
در یک لحظه تمام اون استرس‌ها و احساسات بد، جاشونو به آرامش می‌دن. آرامش عجیبی که تا حالا تجربه نکردم. وزن خودمو احساس نمی‌کنم و حس می‌کنم می‌تونم پرواز کنم و هر جا که دوست دارم می‌تونم در یک لحظه برم. همه جا آبیِ روشنه و حس خوب پروازهم به آرامشم اضافه می‌شه. حس می‌کنم هیچ وقت از این محیط سراسر لذت خسته نمی‌شم.
از خواب می‌پرم و هنوزم که هنوزه حتی فکر کردن به اون لحظات هم برام لذت بخشه!

۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

سیگار

بکُش ما را، بکُش ما را، که دائم عید قربان است...

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

احتمالات و آدمیزاد

وقتی 99% اطمینان داری که یه کاریو نمی‌کنی، احتمالش بیشتره که اون کارو انجام ندی، نسبت به وقتی که 100% مطمئنی که نمی‌کنیش!

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

نه فقط نوشیدنی

تا به حال نوشابه را شنیده‌اید؟

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

کره خر اول حساب باز کن

به قول آقای رحیم‌خانی اینکه من تا حالا هیچ جا apply نکردمو، هی غر می‌زنم که هیچ‌جا منو راه نمی‌دن، مثل اون یارو می‌مونه که حساب بانکی نداشته و هر شب دعا می‌کرده تو قرعه‌کشی بانک برنده شه!

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

امید به زندگی

پدربزرگ مادریم که بهش می‌گیم آقاجون، الان 88 سالشه. واقعاً چند تا چیزه تحسین برانگیز داره، یکیش اینه که تو این سن و سال کلی شوخ طبعه و دیگه اینکه خیلی به خودش می‌رسه و امید به زندگیش مثال زدنیه.
حدود 3 سال پیش بود که برای چندمین بار پروستات‌ِشو عمل کرده بود. من و عاطفه رفتیم ملاقاتش و نگران حالش بودیم. گفت: پدر جان! چیزی نیست که، کار همیشمه، 2-3 سال دیگه دوباره باید بیام عمل کنم! اون قدر با قطعیت گفت اینو که ما تعجب کردیم از اینکه آقاجون چقدر امید داره 2-3 دیگه زنده باشه.
حالا 3 سال گذشته و آقاجون الان خدارو شکر دوباره عمل کرد و دوباره به مادرم گفت که 2-3 سال دیگه باید بیاد عمل کنه! اما این دفعه باعث شد به جای اینکه تعجب کنم، تحسینش کنم.
به هر حال امیدوارم حداقل چند بار دیگه هم پروستات‌ِشو عمل کنه!

تا شقایق هست، زندگی باید کرد...

واقعاً که لذت ر.ی.د.ن بعضی موقع‌ها از ارگاسمم بیشتره!